عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نظرتون راجع به وب سایت ملومه چیه؟


 

لبخند

دراین قسمت از کتاب داستانهای کوتاه و واقعی از مردم  ساده دل وپا ک

 سرشت ادوار گذشته  روستای ملومه که ضمن حقیقی بودن لبهای

خوانندگان محترم را نیز به خند ه وا می دارد .لذا برای حفظ آبروی مردم از

 بیان نام آنان خو دداری می نمایم .

الف) فردی که دانش آموز دبستانی بود وقتی به مدرسه رفته بود

 مشقهای خود را ننوشته  بود . سپاهی دانش که دلیل را از او می پرسد

 می گوید : کرکهای ما مرغا نه نکرده بودند تا دفتر بخرم و مشق بنویسم !

ب)دو نفر برای درس خواندن در دبیرستان به شهر سیاهکل رفته

بودند .وقتی که در فصل گرما خواستند سری به روستا بزنند ، تصمیم

گرفتند هر کدام یک بستنی  کیم بخرند  وآن را در جیب کا بشن خود قرار

 داده ودر بین راه یعنی وقتی که در  لونک از ماشین پیا د ه شدندو

خواستند بقیه راه را پیاد ه بیایند بنشینند وبخورند . وقتی به وعد ه گاه

رسیدند دیدند چیزی جز چوبک کیم  در جیبشان نیست وهمدیگر را در

خوردن آن متهم می کردند !!( لازم به ذکر است که آن موقع ماشینها

فقط تا لونک می آمدند و بقیه راه هنوز جاده نداشت )

ج)شخصی که  با شنیدن نام ساندویچ خیلی علاقه به  آن پیدا کرد ه بود

تصمیم گرفت تا برود وبخرد  وبخورد .در حالی که  تا به حال آن را ند ید ه

بود . اما قبل از  رفتن تکمیل نهارش را  می خورد وبا پرسش  از این وآن به

مغاز ه ساندویچی می رود . وقتی از او سفارش خواست  گفت چی داری ؟

صاحب مغازه که چند تا را نام برد او همان آخری را که یادش ماند ه بود

سفا رش داد .بعد از چند دقیقه که حاضر شد گرفت ودید ای با با این

همان نانی است که چند دقیقه پیش تکمیل خورد ه وشکمش را سیر

کرده است لذا هما نجا می گذارد وآرام می رود !!

د)شخصی برای اصلاح یا تراشیدن سر وصورت خود به آرایشگاهی می رود.

در حالی که فقط 5 ریال همراه خود داشت .  وقتی که سر او را تراشید

او 5 ریالی را جلوی آرایشگر انداخت وبه  خیال اینکه مزدش بیشتر است

با سرعت دویدورفت . آرایشگر دنبالش رفت وصداش کرد که بیا پول خرد

شما را بگیر، او به این خیال که می گوید پولت کم است ،فریاد می زد که

دیگر پول ندارم !!

ر)مردی در خانه  که قصد انجام کاری را داشت دنبال کلنگ وداس خود

می گشت ،خانمش گفت بیل وکلنگت را  دادم به همسایه . مرد با عصبانیت

 برگشت فریاد زد مگر من چریک وشونمیک تو را به کسی می دهم که

تو داس و کلنگ مرا به دیگران میدهی ؟! !!! //خانم همین مرد  مرغ وجوجه

هایش را داخل خانه در گوشه ای مسکن داده بود وبه خاطر این کار

 سبوجکا در خانه ،آنها را اذیت می کرد .مر د اعتراض کرد وتاثیری نداشت

 ناچار مرد افسار خرش را گرفت و از پله به طرف بالا و داخل خانه

می کشید ، زن با فریاد گفت این چه کاری است تو می کنی دیوانه

شدی ؟ مرد گفت تو مرغ و جوجه هایت را برده ای خوب است من بیاورم 

دیوانه ام و کار بدی می کنم .؟! !!!// دو باره همین مرد خرش را به صحرا

می برد ونمی بند د مو قع غروب که می خواست باری را پشت خرش

بگذارد  نتوانست بگیرد لذا خر ه فرار کرد ومردهم به دنبالش دوید  تا خانه 

به او رسید وبه شد ت آن را زیر کتک گرفت . در حالی که کتک می زد با

 فریاد میگفت تو خر نیستی من خرم  تو خر نیستی من خرم . اگر من خر

 نبودم تو رومی بستم !!!

ز)دو نفر با هم وارد مغازه ای می شوند تقا ضای دو عد د نوشابه

می کنند .مغا زه دار که نوشابه ها باز می کند جلوی آنها می گذارد 

می گو یند قیمت چند است  ،می گوید هر کدام 2 ریال  . آنها که دو نفر

 2 ریال داشتند نوشابه را آنجا می گذارند وفرار می کنند .

س) در روستاها معمولا مردم به دلیل نیاز به حیوانات آنها را خیلی دوست

دارند لذا در مواقع مریضی یا مرگشان  نگران می شوند .مردی که قاطری

داشت ضمن باربری ، با آن کشت می کرد  وقتی قاطرش می میرد گریه

میکند ومی گوید ای کاش برادرم مرده بود وتو نمرده بودی . در همین

حال وقتی سگها جناز ه ا ش را می خوردند آنها را فراری می داد و

نمی گذاشت !!!

ش) کسی برای اولین بار نوشابه را دید ه بود ومصرف می کرد می گفت

چای  چرا سیاه وسرد است .؟!!همین فرد که هرگز به شهر نیا مد ه بود

وقتی به شهر آمد بهمه ردیف سلام می کرد  . مردم که سلامش را پاسخ

نمی دادند شگفت زد ه شد ه بود و علتش را از پدر ومادرش می پرسید .!!

دو باره همین شخص  که تازه وارد شهر شد ه بود کتش را داخل شلوارش

گذاشته بود و سر بالا راه می رفت در همین حال در روز بازار که مردم

مشغول فروش بودند پایش را روی بشقابهایی می گذارد که در گوشه

خیابان برای فروش گذاشته شد ه بود با این وضع تعدادی از آنها را

می شکند و جریمه اش را پر داخت می نماید .!!

ص)وقتی برای اولین بار قرار بود در اوایل انقلاب ، جاده ای برای روستای

ملومه بزنند از انجمن  محل برای کمککردن نیروی مردمی خواسته شده

بود این کمک هم یدی بود وهم دادن غذا به راننده بلدزر ، این تقاضا از همه

مردم صورت گرفت وهمه اجابت کردند الا یک نفر که می گفت من جاده

شما را نمی خواهم مگر این همه مانده ام جاده داشتم تا الان به جاده

شما نیازمند باشم  من از کوه وکند ها می روم .

ض)در سال 1342 که بنای حمام روستا بوسیله استاد گرامی قباد نجارپور

نهاده می شد مردم هم که بطور کلی چنین طرحی را ندیده بودند برایشان

یک معما بود لذا یکی از آنها برمی گردد ومی گوید این( کاه دان) را برای چه

بنا می گذارید .



:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : صمداله عبدالعلی پور
ت : جمعه 18 فروردين 1391
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
<-CommentAuthor-> در تاریخ : <-CommentDate-> - - گفته است :
<-CommentContent->

<-CommentPage->